آروینآروین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

آروین شیطونک مامان و بابا

برگشتن روی شکم

پسرکم برای اولین بار شنبه 19 / 5 /92  تعطیلی بعد از عید فطر  بود . صبح بلند شدم شیرت دادم و دراز کشیدم داشتیم با بابا می حرفیدیم که برگشتم دیدم قلت زدی و روی شکمت خوابیدی کلی ذوق کردم و سریع برگردوندمت .
17 شهريور 1392

خبرهای خوب

سلام مامان گلی . 3شنبه 12 شهریور 92  بابا که اومد یکدفعه ای تصمیم گرفتیم بریم اراک و گلپایگان آخه بابایی نا و محمد اینا هم رفته بود گلپا و از اونطرف هم ننه نرگس و ننه صدیقه (مامان بزرگ های بابا) خیلی اصرار می کردن که تو رو ببریم ببینند آخه تو اولی نتیجه ننه نرگس هستی و خلاصه از خونه زدیم بیرون راستش من اصلاحالم خوب نبود از وقتی ارشد سراسری تو انتخاب رشته قبول نشدم  بهونه گیر شده بودم آزادم که امیدی به قبولی نداشتم خلاصه رفتیم اراک و بعد از دیدن مادر بزرگ ها 4شنبه ظهر رفتیم گلپا همه چیز خوب بود ولی قسمت خوب تر ماجرا اینجا بود که 5 شنبه بابا یادش افتاد که جواب ارشد آزاد میاد و با عمو مجید رفتن کافی نت . من اصلا برام مهم نبود فکر می ک...
17 شهريور 1392

سیسمونی پسر گلی

دست مامانی زهرا و بابایی جعفر درد نکنه که سنگ تموم گذاشتن مرسی ایشالا آروین باید براشون جبران کنی اااا  یادت نره . راستی عکس محمد گلیم تو روز سیسمونیت هست. آروین یه چشن کوچولو هم مامان برا سیسمونیت گرفت که مامانی ها و خاله و زن دایی و عمه ها و خاله فاطمه و زن عمو مریم و زن عمو فاطمه و خاله مینا اومدن و کلی هم خوش گذشت و اون گاوه و اون خرس زرده رو خاله فاطمه برات آورده بود و اون قطاره هم محمد جون ویه فیل فرفورژه هم زن عمو مریم و  بقیه ام پول برات کادو آورده بودن دست همگیشون درد نکنه   ...
17 مرداد 1392

مامان تنبله

مامانی از اونجایی که من تنبلم و الان تو 2 ماهه هستی که من برات وب درستیدم پس عکس و خاطراتت رو درهم میزارم هر وقت که وقت کردم و هر وقت شما اجازه دادی مامان به نت برسه . فدات
17 مرداد 1392

خاطرات جنینی 2

بعد از اینکه فهمیدم فکر می کردم که روزگار سختی رو خواهم داشت چون شنیده بودم خانوم های نی نی دار حالشون بد می شه ولی شما خیلی آقا بودی و اصلا حال مامان رو بد نکردی توی این دوران تحت نظر خانم دکتر آهنگری و خانم دکتر احمدپور بودی و بابایی هوامون رو خیلی داشت و ما هم کلی سو استفاده کردیم و حالش رو بردیم   ...
13 مرداد 1392

خاطرات جنینی

نی نی  گلم مامان و بابا 91/7/6 بود روز پنج شنبه و گلپایگان بودیم که به وجود شما توی شکم مامان شک کردیم ولی موضوع رو به کسی نگفتیم تا با بابا اومدیم تهران و تا شنبه صبح صبر کردیم. صبح زود با بابا رفتیم آزمایشگاه نانو توی رسالت و نزدیک ظهر بابا رفت و جوابش رو گرفت که گفتن بعللللللللللللللللله شما یه نی نی ناز دارین  راستش هر دو خیلی شکه بودیم چون نی نی دار شدن جزو برنامه هامون نبود مامان شکه بود و بابا علی مثل همیشه مامان رو آروم می کرد و با هم تصمیم گرفتیم که تا آمدن شما خودمون رو آماده  کنیم و بهترین شرایط رو برات محیا کنیم امیدوارم از پسش بر بیام و برات چیزی کم نزارم  عزیزم برات بهترین ها رو آرزومندم
13 مرداد 1392